گنجور

 
جامی

ز مشک تر خطی داری و خالی

ندیده از تو مشکین تر غزالی

رخت خورشید وز هر جانبش خط

کشیده از سواد شب هلالی

خیال آن میان می بندم آری

بود با خویش هر کس را خیالی

ازان گل در نقاب غنچه مانده ست

که از روی تو دارد انفعالی

بود شوق تو افزون گرچه بینم

تو را هر روز و گل را بعد سالی

شود حالم دگرگون هر دم از تو

ولی بی تو نیم در هیچ حالی

به کوی عشق جامی لب فرو بند

که باشد هر مقامی را مقالی

 
 
 
ناصرخسرو

چنین زرد و نوان مانند نالی

نکرده‌ستم غم دلبر غزالی

نه آنم من که خنبانید یارد

مرا هجران بدری چون هلالی

نه مالیده است زیر پا چو خوسته

[...]

قطران تبریزی

الا تا بر زمین و بر حوالی

ز دیبا گسترد نیسان نهالی

مبادا گیتی از دو شاه خالی

ز شه بونصر و خسرو بوالمعالی

ز هر دو خصم پست و دوست عالی

[...]

انوری

مرا وقتی خوشست امروز و حالی

قدحها پر کنید و حجره خالی

که داند تا چه خواهد بود فردا

بزن رود و بیاور باده حالی

رهی دلسوزتر از روز هجران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مجیرالدین بیلقانی

بنانک مستعد بالنوال

و شأنک غالب فی کل حال

تو آن شاهی که اقلیم خرد را

خجسته طالع و فرخنده فالی

و امرک لو خصصت به الثریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه