گنجور

 
جامی

بر برگ گل رقم ز خط عنبرین منه

بر گرد ماه دایره از مشک چین منه

چون می کنی خرام مکش زلف زیر پای

دام فریب در ره مردان دین منه

حیف است بر زمین کف پایت خدای را

چشم مرا گذاشته پا بر زمین منه

گفتی به جان کس ننهم داغ بعد ازین

بر عاشقان سوخته داغی چنین منه

بر من به یک دو زخم جفا مرحمت مکن

من زنده ام هنوز ز کف تیغ کین منه

ارباب عشق را چو ستایی مرا لقب

جز بنده کمین و سگ کمترین منه

جامی گه سجود رهش بی ادب مباش

هر جا نشان پای وی آنجا جبین منه

 
 
 
بابافغانی

خال بنفشه گون برخ آتشین منه

بر برگ لاله نافه ی تر اینچنین منه

مرغ خرد مقید دام بلا مساز

بر پای عقل سلسله ی عنبرین منه

بر سر چو بهر کشتن ما کج نهی کلاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه