گنجور

 
جامی

تا بسته ای به طره عنبرفشان گره

عشاق را فتاده به رگهای جان گره

می کرد شانه شرح جمال تو مو به مو

ناگه فکند زلف تواش بر زبان گره

ساقی ز جام لعل تو یک نکته گفت دوش

در حلق شیشه شد می چون ارغوان گره

خواهد فریب مرغ چمن باغبان که زد

جعد بنفشه بر طرف بوستان گره

ما خون گشاده بهر شکرخنده اش ز چشم

واو خوش به رغم ما زده بر ابروان گره

تاب گره نیاورد از لطف آن میان

مفکن خدای را ز کمر بر میان گره

تا دید جامی آن گره زلف بر عذار

صد آرزوست در دل مسکین ازان گره