گنجور

 
جامی

ز هر سو بدانند و رویت نکو

حماک الله ای دوست من کل سو

به خون جگر می کنم چهره تر

همین است پیش توام آبرو

رسان تیزتر آبی از تیغ خویش

که شد خشکم از آتش دل گلو

اگر کوزه می شکستم چه شد

به جرمانه گیرم به گردن سبو

بگو عاشقم بر فلان گفته ای

ز من این چه لایق بود خود بگو

منم آن گدا بر در میکده

که سازم پر از شی ء لله کدو

به هر جا مهی چون تو منزل نساخت

دل جامی آنجا نیامد فرو

 
 
 
رودکی

بداندیش دشمن برو ویل جو

که تا چون ستاند ازو چیز او

قطران تبریزی

ایا خسرو راد آزاده خو

ترا داده ایزد همه آرزو

نبرد هژبران چنان آیدت

که با مرغکان کودکان را لهو

عفوی تو افزون تر است از گناه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه