بنمای رخ که مطلع صبح صفاست این
آیینه جمال نمای خداست این
کردم بسی طفیل سگان بر در تو جای
هرگز نگفتیم چه کس است از کجاست این
بر سینه می زدم ز غمت سنگ هر که دید
گفتا به عشق سنگ دلی مبتلاست این
هرگز نکردی از لب خود کام من روا
ای بی وفا به شرع وفا کی رواست این
زلف دوتاست پیش رخم گفته ای نقاب
زلف دو تا مگوی که دام بلاست این
بیگانه وار می گذری بر گدای خویش
آخر نه با سگان درت آشناست این
می زد رقیب طعنه جامی سگ تو گفت
هیچش مگو که همدم دیرین ماست این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این
اشکم روان شدست، ز عین عناست این
در خویش ره نداد دلم هیچ صورتی
غیر خیال دوست که گفت آشناست این؟
عمریست تا نشستهام ای دوست بر درت!
[...]
گفتا نبی بخلق که دست خداست این
دست خدا بود که بمنبر بپاست این
حلال مشکلات بارض و سماست این
سر حلقه رسل غرض از اولیاست این
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.