گنجور

 
جامی

شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم

کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم

رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو

که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم

نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان

که از دست دل سخت تو آمد پای در سنگم

دورنگی می کند رخسار زرد و اشک سرخ من

ولی من هم چنان در دعوی عشق تو یکرنگم

چو چنگ از هر رگم صد نغمه عشرت فزا خیزد

اگر بخت افکند سررشته وصل تو در چنگم

کشیدم همچو عود از چنگ غم صد گوشمال اما

شد از هر گوشمالی تیزتر سوی تو آهنگم

مده پند من ای زاهد که جامی نیکنامی جو

که من بدنام عشقم آید از نام نکو ننگم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode