گنجور

 
جامی

چشم تو صاد است و سر زلف دال

با خود ازان هر دو مرا صد خیال

خواست مصور که کشد نقش تو

چهره گشادی و کشید انفعال

هست دل سوخته پیش لبت

تشنه لبی بر لب آب زلال

حال من از وصف جمالت نکوست

گفتم و پیش تو نکووصف حال

گر سر ما خاک رهت شد چه باک

باد چنین صد به رهت پایمال

جامی ازان لب سخن آغاز کرد

شد لقبش طوطی شیرین مقال

یافت کمالی سخنش تا گرفت

چاشنیی از سخنان کمال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode