گنجور

 
جامی

ساقی بده ز خم صفا یک دو جام خاص

تا یابم از کدورت خود یک دو دم خلاص

باشد به قدر لطف سخنور سخن لطیف

از گفته های عام مجو نکته های خاص

بر خصم جور پیشه مکن تیغ انتقام

در کیش عشق عفو ز قاتل به از قصاص

لطف عمیم دوست مرا خاص خویش خواند

ورنه مرا چه حد که زنم لاف اختصاص

طی کن به گام صبر و توکل طریق فقر

خواص ازین معامله شد قدوه خواص

بر گوش شیخ نعره مستان بود گران

لیت الزمان یفرغ فی اذنه الرصاص

جامی به قید حلقه آن زلف دل بنه

اذ لاخلاص منه بحال و لامناص

 
 
 
ابن یمین

ای دل ز غم منال که از گردش زمان

تنها تو نیستی به جفای زمانه خاص

خاصیتی است مردم این روزگار را

نتوان به هیچ روی شدن منکر خواص

گر فی‌المثل هزار نکویی کنی به خلق

[...]

ابن حسام خوسفی

ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص

باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص

ما را به آب چشمه ی حیوان چه حاجتست

لعل لب تو چشمه ی نوش است در خواص

آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه