گنجور

 
جامی

می رسد باد صبا وز یار یادم می دهد

زان خرامان سرو خوش رفتار یادم می دهد

شاهد گل می نماید از نقاب غنچه روی

نازکی آن گل رخسار یادم می دهد

می گشاید نرگس مخمور چشم از خواب ناز

شیوه آن نرگس بیمار یادم می دهد

می شود در پرده گل هر دم به رغم عندلیب

محنت محرومی دیدار یادم می دهد

سوی بستان می روم کز گریه آسایم دمی

باز ابر آن گریه های زار یادم می دهد

شعله زد آتش به دل وه این رفیق سنگدل

چند ازان شوخ فرامشکار یادم می دهد

عمر خود گویند جامی صرف کردی در سخن

چون کنم پیش وی این گفتار یادم می دهد

 
 
 
عبدالقادر گیلانی

شاخِ گل از نازکیّ یار یادم می‌دهد

برگ گل زان گلرخ رخسار یادم می‌دهد

چون روم در کوه تا از یاد او فارغ شوم

می‌خرامد کبک و زان رفتار یادم می‌دهد

هر کجا بینم گلی با خار می‌سوزم که آن

[...]

رفیق اصفهانی

گل به گلشن زان گل رخسار یادم می دهد

غنچه زان لبهای خوش گفتار یادم می دهد

پیش من تعریف سرو و گل به خوبی باغبان

چون کند زان سرو گلرخسار یادم می دهد

لطف یارم می کند آگاه از جور رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه