گنجور

 
جامی

آن کج کله چو کاکل گلبوی شانه زد

از رشک شانه آتشم از دل زبانه زد

تبخاله نیست بر لبم این آبله که جان

خیمه ز داغ و درد درون بر کرانه زد

شد در وفا نشانه دل ما و چشم تو

از غمزه صد خدنگ جفا بر نشانه زد

اقبال پایبوس تو این آستانه یافت

مقبل کسی که بوسه بر این آستانه زد

چشمت دلی ز علم و هنر پر ز من ربود

عیار پیشه بین که چه بر کنج خانه زد

زد در سماع عشق تو مطرب ترانه ای

صد چرخ اشک گر مروم زان ترانه زد

جامی چو رو نهاد ز تبریز در عراق

شوخی ز فارس راه دلش در میانه زد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode