گنجور

 
مولانا

عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید

دولتی هست حریفان سر دولت خارید

چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید

که ظریفید و لطیفید و نکومقدارید

دانه چیدن چه مروت بود آخر مکنید

که امیران دو صد خرمن و صد انبارید

با چنین لاله رخان روح چرا نفزایید

در چنین معصره‌ای غوره چرا افشارید

دست در دامن همچون گل و ریحانش زنید

نه که پرورده و بسرشته آن گلزارید

رنگ دیدیت بسی جان و حیاتیش نبود

مه خوبان مرا از چه چنین پندارید

چون ره خانه ندانید که زاده وصلید

چون سره و قلب ندانید کز این بازارید

فخر مصرید چو یوسف هله تعبیر کنید

چو لب نوش وفا جمله شکر می‌کارید

ملکانید و ملک زاده ز آغاز و سرشت

گرچه امروز گدایانه چنین می‌زارید

ساقیان باده به کف گوش شما می‌پیچند

گرد خمخانه برآیید اگر خمارید

همه صیاد هنر گشته پی بی‌عیبی

همه عیبید چو در مجلس جان هشیارید

شمس تبریز درآمد به عیان عذر نماند

دیده روح طلب را به رخش بسپارید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۰۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

ای کسانی که در آن کوی گذاری دارید

این چنین در غم و اندوه مرا مگذارید

ناگهان گر سوی آن ماه گذاری بکنید

بر شما باد که از حالت من یاد آرید

سر به سر قصه غمهای مرا غصه دهید

[...]

هلالی جغتایی

ای کسانی که بخاک قدمش جا دارید

گاه گاه از من محروم شده یاد آرید

تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟

وقت آنست که از خاک مرا بردارید

گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه