گنجور

 
جامی

ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید

به تازگی خط آیندگان باغ رسید

کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش

به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید

ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران

ز بار منت او گردن بنفشه خمید

چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون

اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید

ز لاله شد همه صحرا پر از پیاله لعل

خوشا کسی که می عیش ازان پیاله کشید

چو سنگ حادثه بسیار شد ز ژاله به باغ

گل از توهم آن در شکاف غنچه خزید

چو خون گشاد ز رگ ارغوان به نشتر برق

هزار قطره برون آمد و یکی نچکید

ز نوک خامه جامی هزار گل بشکفت

به سوی او چو نسیم قبول شاه وزید

کسی که نکته رنگین ز دفترش ننوشت

گلی ز باغ معانی به دست خویش نچید

 
 
 
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه