ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید
به تازگی خط آیندگان باغ رسید
کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش
به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید
ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران
ز بار منت او گردن بنفشه خمید
چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون
اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید
ز لاله شد همه صحرا پر از پیاله لعل
خوشا کسی که می عیش ازان پیاله کشید
چو سنگ حادثه بسیار شد ز ژاله به باغ
گل از توهم آن در شکاف غنچه خزید
چو خون گشاد ز رگ ارغوان به نشتر برق
هزار قطره برون آمد و یکی نچکید
ز نوک خامه جامی هزار گل بشکفت
به سوی او چو نسیم قبول شاه وزید
کسی که نکته رنگین ز دفترش ننوشت
گلی ز باغ معانی به دست خویش نچید