شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا
سبحان قدیر جعل اللیل لباسا
تا کی ز غم سود و زیان رنجه توان برد
ای خواجه بیا ساغر می گیر و بیاسا
دنیا نه متاعی ست که ارزد به نزاعی
با خصم مدارا کن و با دوست مواسا
اسرار نی ار فهم کنی جمله سماعی ست
لا یمکن ان یدرکها العقل قیاسا
راهی ست نهانی ز تو تا دیر مغانی
جز پیر مغان نیست بدان راه شناسا
خواهی که در آن راه خدا پاس تو دارد
رخساره به خاک ره هر بی سر و پا سا
تا صاف نشد جامی از اوصاف من و ما
ما صادف من راح مصافاتک کاسا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.