گنجور

 
جامی

در دل چنان می گشت و در خاطر چنان می گذشت که این نامه به زودی به آخر نه انجامد و خامه در طی مقاصد آن حالیا از جنبش نیارامد اما چون آیینه طبع گوینده زنگ ملالت گرفت و به صیقل صدق رغبت شنونده صقالت نپذیرفت بدینقدر اقتصار افتاد.

بسط کن جامیا بسیط سخن

که ازان خوبتر بساطی نیست

لیک خامش نشین و دم درکش

طبع را گر در آن نشاطی نیست

نیست کافی نشاط طبع تو نیز

اگر از سامع انبساطی نیست

و هرچه از مقوله نظم گذشته و به ناظمی منسوب نگشته زاده طبع محرر این رساله است و نتیجه فکر مقرر این مقاله.

جامی هرجا که نامه ای انشاء آراست

از گفته کس به عاریت هیچ نخواست

آن را که ز صنع خود دکان پرکالاست

دلالی کالای کسانش نه سزاست

امید به مکارم اخلاق مطالعه کنندگان آنکه چون بر خللی مطلع شوند به ذیل عفو و اغماض بپوشند و در افشای آن به زبان عیب و اعتراض نکوشند.

چون ببینی ز آشنا عیبی

گر به بیگانگان نگویی به

زانکه در کیش آخراندیشان

عیب پوشی ز عیب جویی به

قطعه تاریخ قطع اطناب اطناب و طی اسباب اسهاب.

تک و پوی خامه درین طرفه نامه

که جامی بدو کرد طبع آزمایی

به وقتی شد آخر که تاریخ هجرت

شود نهصد ار هشت بر وی فزایی

و مسئول من الله ذی الجلال و الاکرام

الظفر بنیل المرام الفوز بحسن

الاختتام و الصلاة و السلام علی محمد و آله البررة الکرام.