در دل چنان می گشت و در خاطر چنان می گذشت که این نامه به زودی به آخر نه انجامد و خامه در طی مقاصد آن حالیا از جنبش نیارامد اما چون آیینه طبع گوینده زنگ ملالت گرفت و به صیقل صدق رغبت شنونده صقالت نپذیرفت بدینقدر اقتصار افتاد.
بسط کن جامیا بسیط سخن
که ازان خوبتر بساطی نیست
لیک خامش نشین و دم درکش
طبع را گر در آن نشاطی نیست
نیست کافی نشاط طبع تو نیز
اگر از سامع انبساطی نیست
و هرچه از مقوله نظم گذشته و به ناظمی منسوب نگشته زاده طبع محرر این رساله است و نتیجه فکر مقرر این مقاله.
جامی هرجا که نامه ای انشاء آراست
از گفته کس به عاریت هیچ نخواست
آن را که ز صنع خود دکان پرکالاست
دلالی کالای کسانش نه سزاست
امید به مکارم اخلاق مطالعه کنندگان آنکه چون بر خللی مطلع شوند به ذیل عفو و اغماض بپوشند و در افشای آن به زبان عیب و اعتراض نکوشند.
چون ببینی ز آشنا عیبی
گر به بیگانگان نگویی به
زانکه در کیش آخراندیشان
عیب پوشی ز عیب جویی به
قطعه تاریخ قطع اطناب اطناب و طی اسباب اسهاب.
تک و پوی خامه درین طرفه نامه
که جامی بدو کرد طبع آزمایی
به وقتی شد آخر که تاریخ هجرت
شود نهصد ار هشت بر وی فزایی
و مسئول من الله ذی الجلال و الاکرام
الظفر بنیل المرام الفوز بحسن
الاختتام و الصلاة و السلام علی محمد و آله البررة الکرام.