گنجور

 
جامی

ای دو عالم همه اجزا و تو کل

خار صحرای توکل ز تو گل

جزو را معرفت کل تو دهی

توشه راه توکل تو دهی

خاصگان را تو شوی راهنمون

سوی روزی ز سببها بیرون

گه پی تشنه لب پر تب و تاب

چشمه آب برآری ز سراب

گاه بر گرسنه از بی بر شاخ

ریزی از بهر غذا میوه فراخ

مرد ره را جگر شیر دهی

بار او بر کتف شیر نهی

چون شود بر کتف شیر سوار

تازیانه دهیش از دم مار

جان جامی که درین گرداب است

مرکز دایره اسباب است

ده به گلزار توکل راهش

ساز ازان روضه تماشاگاهش

غنچه آن چو شود نافه گشا

به مشامش برسان بوی رضا