گنجور

 
جامی

ای پر از فیض وجود تو جهان

غرق نور تو چه پیدا چه نهان

مایه صورت و معنی همه تو

با همه بی همه تو ای همه تو

بی نصیب از تو نه چند است و نه چون

خالی از تو نه درون است و نه برون

متحد اولی و آخریت

متفق باطنی و ظاهریت

کرده ای در همه اضداد ظهور

هیچ ضد نیست ز نزدیک تو دور

جامی از هستی خود پاک شده

در ره فقر و فنا خاک شده

در بقای تو فنا می خواهد

وز فنا در تو بقا می خواهد

از خود و کار خودش فانی دار

وان فنا را به وی ارزانی دار

چون فنا شد به بقایش برسان

بر سر صدر صفایش بنشان

کن به صافی صفتان رهبریش

متصف دار به صوفیگریش