گنجور

 
جامی

بود یعقوب بن حسن شاهی

آسمان جمال را ماهی

نوجوانی که نارسیده بسی

بود کارش به غور کار رسی

ملکی از شام تا خراسان داشت

وز بدی ها دلی هراسان داشت

پشت ظلم آوران شکست از وی

صیت نوشیروان نشست از وی

روزی آمد ز خطه شیراز

رقعه ای پر دعای اهل نیاز

که فلان ظالم ستم پیشه

به کف آورده از قلم تیشه

می زند بیخ بندگان خدای

ای خداوند مرحمت فرمای

سوی تبریز خواند آن سگ را

یعنی آن بد نهاد بد رگ را

آه اگر سگ بگیردم دامن

که چه کین بودت این همه با من

کاندر این قصه چون سخن راندی

آن عوان را به نام من خواندی

شاهش القصه پیش خویش نشاند

رقعه سر تا به پای بر وی خواند

گرچه انکار کرد ز اول کار

کرد آخر به آنچه بود اقرار

شاه چاچی کمان نهادبه دست

ناوک جان ستان گشاد ز شست

هدف تیر خشم کرد او را

همچو سگ چار چشم کرد او را

آری آن تیر ازو چو کرد گذر

شد گشاده بر او دو چشم دگر

تا به آنها سزای خود بیند

کار بد را سزای بد بیند

حیف ازان دست و شست و تیر و کمان

که چنان شه ز جور دور زمان

آفت باد بی نیازی یافت

روی ازین صورت مجازی تافت

لطف ایزد نثار جانش باد

فضل حق راحت روانش باد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]