گنجور

 
جامی

هر که را دل به عدل شد مایل

طمع از مال خلق گو بگسل

طمع و عدل آتش و آبند

هر دو یکجا قرار کی یابند

چون بکوبد طمع در مسکن

عدل بیرون گریزد از روزن

از طمع چون بود گدا را ننگ

کی سزد شاه را به آن آهنگ

حیف باشد ز شاه فرخ فر

ظلم جویی پی زر و زیور

زیور شاه وصف شاهی بس

گو مده دل به زر و زیور کس