گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

خدایگان شریعت علاء دین رسول

رسول عزم تو از باد تیز تر گذرد

سپهر پیر باین نیلگون قبا که بود

بدرگه تو رهی وار با کمر گذرد

اگر همای جلال تو بال بگشاید

ازین صحیفه سیمین چو تیر برگذرد

ز عشق گرد سمند سپهر جولانت

چو سیل حادثه بر روضه بصر گذرد

ز لفظ عذب تو چندان ملک حکایت کرد

که تا بحشر جهان بر سر شکر گذرد

بهر دیار که خشم تو کار زار کند

زمانه بر سر خونابه جگر گذرد

جهان در آرزوی کسب کیمیای شرف

بخاک ساحت فرخنده ات بسر گذرد

گشاد تیر ترا دهر ناوکی پرداخت

که گر بخواهی ازین نیلگون سپر گذرد

مگر سموم بلا بر گرفت خاک درت

کزین سرای باندیشه مختصر گذرد

مگر که بحر بخاک در تو نزدیکست

که روزگار از و دست پر گهر گذرد

خجسته رای منیر ترا چه کم گردد

که از گناه یکی تیره روی در گذرد