گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی ابری که شرق و غرب عالم

ز راه دیده در لولو گرفتی

ز بهر تیر باران زمین را

کمان سام در بازو گرفتی

چو دست رکن دین خواهی که باشی؟

که در بخشش طریق او گرفتی

ده انگشت چو ده دریاست او را

تو از یک عشراین نیرو گرفتی

تو آن دست گهر باران او را

قیاس از خویشتن نیکو گرفتی

که او خندان دهد خلعت چنان نغز

که تو سنجاب ازو ده تو گرفتی

تو زین ده قطره کز دیده براندی

هزار آژنگ در ابرو گرفتی

ازینت ریشخندی میدهد برق

که از شرم آستین بررو گرفتی

بطعنه رعد میگوید که احسنت

نکو الحق جهان درکو گرفتی