گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

تو گر سرد چندین بگوئی نشاید

ور آزار دلها بجوئی نشاید

بران کو کهین دوستدار تو باشد

بهر دم بپائی بپوئی نشاید

گهی دوستی گاه دشمن ندانی

که این ده دلی و دوروئی نشاید

ز تو این جفا بر دل عاشق تو

اگر خود همه جان اوئی نشاید

چه سنگین دلی کز چنین گونه مارا

جگر میخوری و نگوئی نشاید

تو ایدل از و خون بخون چند شوئی

اگر دست از وی بشوئی نشاید؟

 
sunny dark_mode