لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

از روی چو خورشیدت هرگه که براندیشم

یکذره بود کمتر چون از قمر اندیشم

جائی که لبت باشد با انهمه شیرینی

از لعل تو بیزام گر از شکراندیشم

گفتی که برافشان سرگر عاشق جانبازی

من بهر نثار تو کی اینقدر اندیشم

در عشق تو چو نشمعم جان بر سرو سر برکف

دعوی کله داری وانگه ز سراندیشم

در آرزویم آمد کز ساعد خود سازم

هرگه که میانت را زرین کمر اندیشم

جز رنگ رخم حقا در خاطرم ارآید

هرگه که من درویش از وجه زراندیشم

گویم که بعشق از من بیچاره تری باشد؟

هم من بوم آن مسکین چون نیک براندیشم

گفتی پس کاری شو تا هست غمت برجای

لایق نبود گر من کار دگر اندیشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

چون جاه پدید آرد دشمن که بد اندیشد

پس جاه بتر دشمن زو نیک‌تر اندیشم

دشمن به بدی گفتن جاهم به زبان آرد

بر سود منم ز آن بد چون نیک دراندیشم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه