گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

خوش گوش کرد چرخ و ممالک باینخطاب

کامد نهنک رزم چودریا باضطراب

ای چرخ باخدنگ گشادش سپر بنه

ای فتنه ازگذار رکابش عنان بتاب

ای مملکت طرب، که رسیدی بآرزو

وی روز گارمژده، که رستی زانقلاب

ای جوددل شکسته برافروز سربچرخ

وی عدل رخ نهفته برون آی ازحجاب

ای ملک مرده از نفس شاه جان پذیر

وی دهر خسته دامن شه گیر وکام یاب

ای شیر سخت پنجه مزن برگوزن دست

وی گرگ بوالفضول مکن بارمه عتاب

ای باز پاسبان شو بردامن تذرو

وی صعوه آشیان نه در دیده عقاب

ای باد سارحادثه، درگوشه ی بمیر

چون آتش حسام شه آْمد در التهاب

چرخ سهیل ناوک و مهر سپهر جام

شاخ ارم حدیقه وشاه حرم جناب

قطب ظفر مظفر دین خسروی که هست

برروم وزنگ خنجراو مالک الرقاب

شاهی که در قوافل سرمای قهر او

خورشید دوش برکشد از محمل سحاب

برموج خون برقص درآرد حسام شاه

افلاک را چو برسر می قبه حباب

تابد برای خیمه او چرخ چنبری

از رشته های شعله سیارگان طناب

اسم سنان او شجر روضه ظفر

نام حسام اوشرر دوزخ عقاب

برداشت زخم گرزگرانش بیک ترنگ

ازبالش درنگ سرکوه پرزخواب

بخشد مایه حزم گران سنگ اوبخاک

وافکند سایه عزم سبک پای او برآب

زین روی شسته اند بهفت آب و خاک دست

هم آب از توقف و هم خاک ازشتاب

ترتیب درج مدحت او جسم وروح را

با خلقت ثواب بهم خلعت صواب

لطفت جلای جوهر روحست چون سماع

سهمت نقاب چهره عیش است چون سحاب

خرم نشین ببزم که بایاد جام تو

در بحر خشک شدجگرآب چون سراب

با آنکه طبع کند دفع تشنگی

تشنه است آب تیغ لیکن بخون نه آب

جز در دیار عدل تو بی زحمت سنان

خواهر برادری نکند پیش مام وباب

باسایه تودر عجبم زانگه گاه گاه

مه راسیاه پوش کند سایه تراب

پیشانی کمانت چو برپیچ وتاب رفت

ازملک همچو تیر برون برد پیچ وتاب

از نوبت تو عهد جهان پیش بودلیک

آن پیش نه که ( مطلب لم) راست در حساب

عقل آفریدگار نخواند ترا ولیک

به زافریدگانت شمارد بهرحساب

خصمت بری زعیش چو دوزخ سلسبیل

صدرت تهی زبغض چو فردوس از عذاب

ملت جوان شود چو دهد رنگریزیت

از خون خصم ناصیه ملک را خضاب

هرکوچوچنک رک نشد ش راست برهوات

مسمار برحدق زندش تیر چون شهاب

بربود خنجرت کلف ازچهره قمر

برداشت بیلکت سبل ازچشم آفتاب

آنی که دربساط زمین اهل علم را

اقبال تست مأمن ودرگاه تومآب

ازحضرت تو مانع بنده نبود هیچ

جز بخت ناموافق وجز رای ناصواب

من چون شتر سلیم دل وطفل گوهران

دست خوشم گرفت عنان و جهان رکاب

چون کوره سینه من ودل برک گل درو

دیده دهان نایژه واشک چون گلاب

همت مرا چو شیر سرافکنده میبرد

در هرطرف که میشنوم عفعف گلاب

درعرف تاکه سبق سلامست برعلیک

در شرع تا که فرض زکو تست برنصاب

بادا ز بخشش تو نصاب امل تمام

بادا ز درگه توسلام فلک جواب

ازهیبت توفتنه چو بز جسته برکمر

وزصولت تو خصم چو خرمانده درخلاب