کیست که پیغام من به شهر شروان برد
یک سخن از من بدان مرد سخندان برد
گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست
نه هرکه دو بیت گفت لقب ز خاقان برد
دعوی کردی که نیست مثل من اندر جهان
که لفظ من گوی نطق ز قیس و سبحان برد
عاقل دعوی فضل خود نکند ور کند
باید کز ابتدا سخن به پایان برد
کسی بدین مایه علم دعوی دانش کند؟
کسی بدین قدر شعر نام بزرگان برد؟
تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل
هیچکس از زیرکی زیره بکرمان برد؟
مرد نماند از عراق فضل نماند از جهان
که دعوی چون توئی سر سوی کیوان برد
شعر فرستادنت به ما چنانست راست
که مور پای ملخ نزد سلیمان برد
نظم گهر گیر تو گفته خود سربسر
کس گهر از بهر سود باز به عمّان برد
یا نه چنان دان که هست سحر حلال این سخن
سحر کسی خود بر موسی عمران برد
زشت بود روز عید آن که ز پی چایکی
پیرزنی خرسوار گوی ز میدان برد
کس این سخن بهر لاف سوی عراق آورد
والله اگر عاقل این بکه فروشان برد
به مسجد اندر سگان هیچ خردمند بست؟
به کعبه اندر بتان هیچ مسلمان برد؟
مگر به شهر تو شعر هیچ نخواندهست کس
که هرکس از نظم تو دفتر و دیوان برد
بخطه کاندر وهم در آید بسر
بدین سخن ریزه کس اسب به جولان برد
عراق آنجای نیست که هرکس ازبیتکی
ز بهر دعوی در او مجال طیان برد
هنوز گویندگان هستند اندر عراق
که قوه ناطقه مدد از ایشان برد
یکی از ایشان منم که چون کنم رای نظم
سجده بر طبع من روان حسان برد
منم که تا جای من خاک سپاهان بود
خرد پی توتیا خاک سپاهان برد
چو گیرم اندر بنان کلک پی شاعری
عطارد از شرم من سر به گریبان برد
ز عکس طبعم بهار جلوهی بستان دهد
ز شرم لفظم گهر رخت سوی کان برد
ز نثر و شعرم فلک نثره و شعری کند
ز لفظ پاکم صدف لؤلؤ و مرجان برد
مراست آن خاطری کانچه اشارت کنم
به طبع پیش آورد به طوع فرمان برد
اگر شود عنصری زنده در ایام من
ز دست من بالله ار به شاعری جان برد
من ز تو احمقترم تو زمن ابلهتری
کسی بباید که مان هر دو به زندان برد
شاعر زرگر منم ساحر درگر توئی
کیست که باد بروت ز ما دو کشخان برد
من و تو باری کنیم ز شاعران جهان
که خود کسی نام ما ز جمع ایشان برد
وه که چه خنده زنند بر من و تو کودکان
اگر کسی شعرمان سوی خراسان برد
مایهی ما خولیاست علت سودای ما
صفح دبیقی و بس بود که درمان برد
اینهمه خود طیبت است بالله اگر مثل تو
چرخ به سیصد قران گشت به دوران برد
نتایج فکر تو زینت گلشن دهد
معانی بکر تو زیور بستان برد
فلک ز الفاظ تو زیور عالم دهد
خرد ز اشعار تو حجت و برهان برد
از دم نظمت فلک نظام پروین دهد
وز نم کلکت جهان چشمهی حیوان برد
بندگی تو خرد از دل و از جان کند
غاشیهی تو ملک از بن دندان برد
چرخ ازین روی کرد پشت دو تا تا مگر
قوت خرد زین دهد قوت ملک زان برد
نهاده در قحط سال شعر تو خوانی ز فضل
که عقل و نفس و حواس همی به مهمان برد
اگر به غزنی رسد شعر تو بس شرمها
که روح مسعود سعد ابن سلمان برد
مایه برد هرکسی تز تو و پس سوی تواز
شعر فرستد چنانک گل به گلستان برد
سنت ابر است این که گیرد از بحر آب
پس به سوی بحر باز قطرهی باران برد
هرکه رساند به من شعر تو چونان بود
که بوی پیراهنی به پیر کنعان برد
یا که کسی ناگهان بعد از هجری دراز
به عاشق سوخته مژدهی جانان برد
شکر خدا را که تو نیستی از آنکه او
شعر بدونان چو ما برای دونان برد
فضل تو پاینده باد صیت تو پوینده باد
که از وجود تو فضل رونق و سامان برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی شاعر و سخنوری است که به نقد دیگر شاعران و خود میپردازد. شاعر به تحقیر کسانی میپردازد که خود را بسیار بزرگ میدانند و از آنها میخواهد که بدون دلیل قضاوت نکنند یا ادعای بیپایه نداشته باشند. او به اهمیت استعداد و واقعی بودن در شعر اشاره میکند و بیان میکند که شعر او و دیگر بزرگان دارای ارزش و محتوا است. در نهایت، شاعر به ارزشهای خلاقیت و دانش تاکید دارد و میگوید که حقیقیترین شعرها از دل و توانایی واقعی ناشی میشوند، نه از صرف ادعای بزرگ بودن. شعر در کل به اهمیت دانش، هنر و صداقت در بیان احساسات و اندیشهها میپردازد.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند پیام من را به شهر شروان برساند و یک سخن از من به آن مرد دانا ببرد؟
هوش مصنوعی: خاقان میپرسد که این همه اهمیت و افتخار به چه دلیلی است؟ زیرا تنها با سرودن چند بیت شعر، کسی نمیتواند لقب خاقان را به خود اختصاص دهد.
هوش مصنوعی: تو ادعا کردی که هیچکس در جهان مثل من نیست، زیرا سخن من از قیس و سبحان و پاکی برتر است.
هوش مصنوعی: عاقلان خود را به فضیلتهایشان نمیفروشند؛ اگر هم بخواهند این کار را بکنند، باید از ابتدا با کلامی قاطع و نتیجهگیری روشن صحبت کنند.
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به اندازهای از علم و دانش صحبت کند که به این اندازه عالمانه باشد؟ آیا کسی میتواند با این توانایی به شعر بزرگان اشاره کند؟
هوش مصنوعی: هدیهای به دیار عراق میفرستی، اما آیا هیچکس از زیرکی زیره که در کرمان میروید، ناآگاه است؟
هوش مصنوعی: در عراق دیگر مردی نمانده و از دنیا نیز هیچ فضیلت و ارزشی باقی نمانده است، زیرا کسی نمیتواند ادعایی مانند تو داشته باشد که سر خود را به سوی آسمان بردهای.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارسال شعرت به ما به اندازهای بیاهمیت و خندهدار است که مثل این است که مورچهای، پای ملخی را نزد سلیمان ببرد. این تصویر نشاندهندهٔ بیارزشی و ضعف کار است.
هوش مصنوعی: به زودی و با تلاش خود، میتوانی به اهداف و آرزوهای بزرگ دست پیدا کنی. برای دستیابی به موفقیت، لازم است به درستی از فرصتها استفاده کنی و برای بهرهبرداری از آنها آماده باشی.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که این سخن مانند سحری است که میتواند بر هر کسی تأثیر بگذارد؟ این قدرت کلام میتواند مانند سحر، موسی را که از نسل عمران بود، تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: روز عید، خوردن چای یک پیرزن سوار بر خرس، کار ناپسندی بود که توجه را از جشن و شادی دور کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس برای خودنمایی و فخر فروشی به عراق نیامده است. به خدا قسم اگر عاقل باشد، این حرفها را تحمل نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که آیا عقل و خردمندی میتواند در مکانهای مقدس مانند مسجد و کعبه به وجود نادرست و ناپسند توجه کند؟ به طور کلی، آیا فرد با طرز فکر صحیح و درست میتواند به جاهایی که به آنها اعتقاد دارد، بیاعتنایی داشته باشد؟
هوش مصنوعی: شاید هیچکس در شهر تو درباره شعر چیزی ننوشته است، زیرا هر کسی که از آثار تو بهرهبرداری کرده، شعری از نظم تو را در دست دارد.
هوش مصنوعی: در این جمله به نظر میرسد که اشاره به این دارد که در حالتی که افکار و خیالات در ذهن انسان شکل میگیرد، هیچ کس نمیتواند به راحتی جلوی پیشرفت و شوق زندگی را بگیرد. به نوعی، این عبارت نشاندهنده این است که انسانها خواستهها و آرزوهایشان را دنبال میکنند و نمیتوانند آنها را سرکوب کنند.
هوش مصنوعی: عراق مکانی نیست که هرکسی بتواند به آسانی ادعای خود را مطرح کند و در آنجا به راحتی به سفر بپردازد.
هوش مصنوعی: هنوز در عراق افرادی هستند که توانایی گفتن و سخنرانی دارند و از این توانایی برخوردارند.
هوش مصنوعی: من یکی از آنان هستم که وقتی تصمیم میگیرم نظم را به وجود آورم، به خاطر استعداد و طبع خودم، باید به سجده بروم.
هوش مصنوعی: من همانی هستم که تا زمانی که در خاک سپاهان قرار داشتم، داناییام برای تو به اندازهای بود که خاک سپاهان را برداشت کند.
هوش مصنوعی: وقتی قلمم را در دست میگیرم و به سراغ شعر میروم، عطارد به خاطر خجالت من سرش را در گریبان پنهان میکند.
هوش مصنوعی: از زیبایی و طبع لطیف من، بهار جلوهای از باغ را به نمایش میگذارد و از شرم کلماتم، گوهر چهرهات را به سوی گنجینهای میکشاند.
هوش مصنوعی: از نثر و شعر من، آسمان کلامی موزون و زیبا میسازد و از سخن پاکم، دهانهای چون صدف برای یافتن لؤلؤ و مرجان فراهم میآورد.
هوش مصنوعی: این خیال و یاد من، آن چیزی است که به محض اینکه اشاره کنم، با میل و خواست در روح و ذهنم حاضر میشود و به فرمان من پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: اگر در روزگار من کسی زنده باشد که بتواند به خوبی شعری بگوید، از من خواهش میکنم که به او جان بدهم.
هوش مصنوعی: من از تو نادانترم و تو از من سبکمغزتر، باید کسی باشد که هر دو ما را به زندان ببرد.
هوش مصنوعی: من شاعری از جنس طلا هستم و تو نیز جادوگری. چه کسی میتواند بگوید که این دوستی ما چقدر عمیق است که به هر کجا برویم، همراه هم هستیم؟
هوش مصنوعی: من و تو باید تلاش کنیم طوری باشیم که از شاعران بزرگ دنیا یاد شود، به طوری که کسی نام ما را در کنار آنها ببر.
هوش مصنوعی: اگر کسی شعر ما را به خراسان ببرد، کودکان بر ما میخندند و ما را مسخره میکنند.
هوش مصنوعی: عوامل و ویژگیهایی که ما را به وجد میآورد، همانند یک صفحهی روشن و زیبا است که فقط برای سرگرمی و شعف ما وجود دارد و این تنها چیزی است که ما را تسکین میدهد.
هوش مصنوعی: این همه خوبی و نیکی توست. اگر کسی مانند تو در دنیا وجود داشته باشد، سهصد دینار هم برای او هزینه کرده شود، باز هم نمیتواند به گرد پای تو برسد.
هوش مصنوعی: اندیشههای تو میتواند زیبایی و طراوتی به باغ زندگی ببخشد و معانی تازهات مانند زینتی برای گلستان باشد.
هوش مصنوعی: آسمان با کلمات تو دنیا را زینت میبخشد و عقل از اشعار تو دلیل و برهان میگیرد.
هوش مصنوعی: از طریق نظمی که در آسمان وجود دارد، به نظام ستاره پروین میرسد و از رطوبت و آبی که در خاک توست، زندگی و حیات به جهانیان انتقال مییابد.
هوش مصنوعی: بندگی تو، باعث میشود که عقل و دل از من دور شوند و وجودت به قدری عظیم است که سلطنتی از هر جهت بر من حاکم میشود.
هوش مصنوعی: جهان به گونهای میچرخد که ممکن است در ابتدا به نظر برسد که برخی از کارها به دیگران کمک میکنند، اما در واقع این تواناییهای خرد و عقل است که باعث پیشرفت و قدرت میشود. در حقیقت، اگر خرد تقویت شود، قدرت و سلطه نیز افزایش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در سالهایی که خشکسالی و کمبود منابع به چشم میخورد، شعر و هنر تو مانند فرشتهای از فضل و خلاقیت فرار میکند و عقل و احساسات و درک آدمی را هم به مهمانی خود میبرد.
هوش مصنوعی: اگر شعرت به غزنی برسد، روح مسعود سعد ابن سلمان چقدر شرمنده خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرکس از وجود تو بهرهای میبرد و سپس به سوی تو شعرهایی میفرستد، همانطور که گل به باغ میبرد.
هوش مصنوعی: این ابری که از دریا آب میگیرد، بعد از آن به سمت دریا برمیگردد و قطرههای باران را به آنجا میبرد.
هوش مصنوعی: هرکس شعر تو را به من برساند، برای من همانند این است که بوی خوش پیراهنی به پیرمردی از کنعان برساند.
هوش مصنوعی: یا اینکه کسی پس از مدت طولانی دوری ناگهان خبری خوش از معشوق به عاشق سوخته دل میدهد.
هوش مصنوعی: سپاسگزارم به خاطر اینکه تو در کنار من نیستی، چرا که در غیر این صورت، شعرهایی که برای دیگران مینویسم، مانند شعرهایی که برای خودم مینویسم، نمیتوانستند به زیبایی و معنا باشند.
هوش مصنوعی: خواستهام این است که نعمت و لطف تو همیشه پایدار باشد و نام نیک و آوازهات همواره در حال پیشرفت و چرخش باشد؛ زیرا وجود تو موجب رونق و ساماندهی در زندگی و محیط اطراف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
کیست که پیغام من بشهر شروان برد
یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد
گفتم از آنسان که گفت شمع سپاهان جمال
« کیست که پیغام من به شهر شروان برد»
طبع بلند مرا کیست که فرمان برد
ز من پیامی بدان مردک کشخان برد
گوید یکچند باز جانب یزدانشناس
بترس اگر داوریت کس بر یزدان برد
توئی که از دیرگاه رای خطاکار تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.