خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم
به جز این کار کنون کار دگر نیست مرا
بر سر زلف تو زان روی ظفر ممکن نیست
که توانایی چون باد سحر نیست مرا
من پروانه صفت گرچه پر و بالم سوخت
همچنان ز آتش عشق تو حذر نیست مرا
منم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببُری هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبای تو در چشم جلال
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و درد ناشی از جدایی است. شاعر به ناامیدی و بیخبری از خود اشاره میکند و میگوید که غم و اندوهی که دارد، مانع از گذر او میشود. او با وجود اینکه سرش در خیال معشوق است، احساس میکند که هیچ بهرهای از این عشق نمیبرد. اشکهایش تنها نتیجه خونی است که در دلش درد دارد و در تلاش برای فراموشی، هیچ کار دیگری جز یاد تو نمیتواند انجام دهد. شاعر به پروانهای تشبیه میشود که در آتش عشق سوزانده شده، اما همچنان از آن عشق فرار نمیکند. در نهایت، زیبایی معشوق چنان بر دلش تأثیر میگذارد که توجهی به هیچ چیز دیگر ندارد.
هوش مصنوعی: میدانی که من از حال خودم بیخبرم، خواهش میکنم به من سری بزن که هیچ راهی برای عبور از غمهایم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر سرم به خاطر عشق تو از خودم خارج شود، عجیب نیست که به عشق تو دچارم، چون که دلی دور از خودم ندارم.
هوش مصنوعی: به خاطر اشکهایی که با دل خونیام پروردهام، هیچ چیزی جز درد و رنج نیست که نصیبم شده است.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که بخاطر موهای تو بر دل من نشسته، باعث شده که من به پیروزی بر دل خود برسم، اما برای دل خودم هیچ پیروزی و موفقیتی حاصل نشده است.
هوش مصنوعی: من بدون چهره تو فقط میتوانم اشک بریزم و گل بکارم، و به جز این کار دیگر چیزی برای من نیست.
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و زلف تو، پیروزی برای من امکانپذیر نیست، چرا که توانایی من مانند نسیم صبحگاهی نیست.
هوش مصنوعی: من مانند پروانهای هستم که هرچند بال و پرم در آتش سوخته، اما هنوز هم از عشق تو نمیترسم و از آن دور نمیشوم.
هوش مصنوعی: من شمعی هستم که در لابهلای آتش و سوختن، به قدری غرق در شرایط خودم هستم که حتی اگر سرم را هم قطع کنند، از آنچه در اطرافم میگذرد بیخبرم.
هوش مصنوعی: وقتی که چهره زیبا و دلنواز تو در نظرها جلوه کرد، دیگر به گل و لاله نمیتوانم توجهی داشته باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
[...]
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا
خاکساری است مرا روشنی دیده و دل
شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.