گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم

به جز این کار کنون کار دگر نیست مرا

بر سر زلف تو زان روی ظفر ممکن نیست

که توانایی چون باد سحر نیست مرا

من پروانه صفت گرچه پر و بالم سوخت

همچنان ز آتش عشق تو حذر نیست مرا

منم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببُری هیچ خبر نیست مرا

تا که آمد رخ زیبای تو در چشم جلال

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

[...]

صائب تبریزی

چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا

گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا

خاکساری است مرا روشنی دیده و دل

شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا

سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه