گنجور

 
جلال عضد

من صورتی چنین نشنیدم به دلبری

یا رب چه گویمت که چه پاکیزه منظری

سایه ز ما دریغ مدار، ای که می کند

در باغ حسن قدّ بلندت صنوبری

قدّ ترا چو سرو چمن دید سجده کرد

گفتا ز من به یک سر و گردن فزون تری

همسایه توام که تو آثار رحمتی

در سایه توام که تو خورشید انوری

معروف گشته نرگس شوخت به دلبری

مشهور گشته غمزه مستت به ساحری

خلقی به رهگذار تو آورده جان به لب

زنهار از آن زمان، که بیایی و بگذری

زیور مبند بر رخ و رخساره ای چو ماه

ای آفتاب حسن! چه محتاج زیوری

چون صبر و هوش رفت برود، کو دلت جلال

باده ای بریخت پاک و تو در بند ساغری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری

تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری

این روز و شب گریستن زاروار چیست

نه چون منی غریب و غم عشق برسری

بر حال من گری که بباید گریستن

[...]

منوچهری

برگ گل سپید به مانند عبقری

برگ گل دو رنگ به کردار جعفری

برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری

چون روی دلربای من، آن ماه سعتری

قطران تبریزی

پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری

کافور بر گرفت ز که باد عنبری

از گل زمین شده چو تذروان هندوی

وز ابر آسمان چو پلنگان بربری

از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان

[...]

مسعود سعد سلمان

ای فال گیر کودک فالم ز روی تو

با روشنایی مه و با سعد مشتری

هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور

پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری

دارند صورت پری اندر بلور و تو

[...]

ابوالفرج رونی

ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری

ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری

در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان

بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری

اقبال را به همت بهتر طلیعه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه