گنجور

 
جلال عضد

باز برآمد اختر میمون

باز پس آمد بخت همایون

صبح سعادت زد نفس امشب

بخت مساعد یار شد اکنون

شد به مرادم دور زمانه

گشت به کامم گردش گردون

دوش در آمد ساقی گل رخ

در قدح افکند باده گلگون

جان به تن آرد باده که دارد

طعم طبرزد رنگ طبرخون

چون رخ خوبت دیدم و گفتم

قدرت حق بین خالق بی چون

بس که دعا خواندم از اوّل

شد به اجابت آخر مقرون

غمزه مستت هست حرامی

باد حلالش گر خورَدَم خون

هست جلال را چون گهر امشب

طبع تو روشن، نظم تو موزون