هر شام شمع چرخ ز طارم درافکنم
وز آه تیره دود به عالم درافکنم
از چهره گه فشانم بر جان زار خود
چرخ کبودپوش به ماتم درافکنم
روزی ز تاب ذرّه به یک منجنیق آه
نُه قلعه فلک همه از هم درافکنم
یک دم برآورم چو دم صبح و چرخ را
هر مشعله که هست به طارم درافکنم
مغز زمانه جوش زند هر شبی چو من
در ساغر ضمیر می غم درافکنم
از سوز من بسوزد و خاکستری می شود
گر آتشی ز دل به جهنّم درافکنم
گر تخت و مُ لک جم همگی زان من شود
ترسم ز دست بخت که خاتم درافکنم
دردی و مرهمی اگر افتد به دست دل
دردم به دل ماند و مرهم درافکنم
از گریه جلال درآید به موج خون
گر قطرهای به دیده قلزم درافکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.