گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است

خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است

مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن

که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است

من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم

که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است

کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست

مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است

ز پند خلق زیادت همی شود سوزم

که نزد آتش ما پند دوستان باد است

تو سست عهدی آن یار بی وفا بنگر

که جان ز ما ستد و دل به دیگری داد است

اگر تو تیغ زنی جان خود سپر سازم

که جور دوست چو بر دوستان رود داد است

کسی که دل به تو بست از جفای دهر برست

که هر که بنده تست از دو عالم آزاد است

جلال! وقت غنیمت شمار و صحبت یار

بنای عمر ببین تا چه سُست بنیاد است

 
 
 
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه