هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است
خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است
مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن
که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است
من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم
که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است
کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست
مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است
ز پند خلق زیادت همی شود سوزم
که نزد آتش ما پند دوستان باد است
تو سست عهدی آن یار بی وفا بنگر
که جان ز ما ستد و دل به دیگری داد است
اگر تو تیغ زنی جان خود سپر سازم
که جور دوست چو بر دوستان رود داد است
کسی که دل به تو بست از جفای دهر برست
که هر که بنده تست از دو عالم آزاد است
جلال! وقت غنیمت شمار و صحبت یار
بنای عمر ببین تا چه سُست بنیاد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست
به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست
اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است
ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا
تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است
یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای
[...]
در قناعت و توفیق دین و مذهب راست
بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟
برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست
غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست
فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را
[...]
سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست
نسیم باد بکردار عنبر ساراست
سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید
خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست
بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است
[...]
بنظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.