گنجور

 
 
 
سنایی

تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست

جان و دلم از رنج غمت ناسودست

گر باده به گوهر اصل شادی بودست

پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست

انوری

زلف تو از آن دم که دلم بربودست

از زیر کله روی به کس ننمودست

مانا به حکایت از لبت بشنودست

کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست

کمال‌الدین اسماعیل

هر کجا که دلی هست ز غم فرسودست

کس نیست که از رنج جهان آسودست

گر بلبل محنت زده عاشق بودست

باری دل غنچه از چه خون آلودست؟

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
ابن یمین

صاحب نظری خوش سخنی فرمودست

بشنو که از آن مغز خرد آسودست

گفتست که زشت و نیک چون بر گذر است

نابوده چو بوده-بوده چون نابودست

بابافغانی

هر چند که خرقه ام شراب آلودست

سیل مژه ی ترم بخون پالودست

با آنکه دلم ز خلق ناخشنودست

نومید نیم که عاقبت محمودست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه