گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو خندد صبحدم گل در چمن خوش

نماید چون رخت در چشم من خوش

به بستان تا قد رعنات دیدم

به چشمم برنیامد نارون خوش

نگارا تا برفتی از بر من

دمم بر می نیاید از بدن خوش

تن چون گل به پیراهن مپوشان

که بر گل می نیاید پیرهن خوش

رخت همچون گلست و یاسمن تن

که باشد سرخ گل با یاسمن خوش

به لعل تو نظر کردست یاقوت

از آن رو برنیاید از عدن خوش

به حشرم ار بود امّید دیدار

بخفتم من به بویت در کفن خوش

جهانم بر دو دیده تار و تنگست

فراقت چون کنم بر خویشتن خوش

به پیش ما خرام ای جان که باشد

قد سرو سهی اندر چمن خوش