چو خندد صبحدم گل در چمن خوش
نماید چون رخت در چشم من خوش
به بستان تا قد رعنات دیدم
به چشمم برنیامد نارون خوش
نگارا تا برفتی از بر من
دمم برمینیاید از بدن خوش
تن چون گل به پیراهن مپوشان
که بر گل مینیاید پیرهن خوش
رخت همچون گلست و یاسمن تن
که باشد سرخ گل با یاسمن خوش
به لعل تو نظر کردهست یاقوت
از آن رو برنیاید از عدن خوش
به حشرم ار بود امّید دیدار
بخفتم من به بویت در کفن خوش
جهانم بر دو دیده تار و تنگست
فراقت چون کنم بر خویشتن خوش
به پیش ما خرام ای جان که باشد
قد سرو سهی اندر چمن خوش