گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل ما را به دردت حال خوش

کرده ای کار مرا پامال خوش

حال من زارست در هجران تو

کی تو پرسیدی مرا احوال خوش

وعده ی وصلم دهی امّا چه سود

می کنی در وعده ام اهمال خوش

چون الف بودم قدی در وصل تو

کرده ای پشت دلم چون دال خوش

نعره های شوق بر گل می زنم

بلبل بستان نباشد لال خوش

عاقلان در بند نام و ننگ خویش

فارغ از هر دو جهان ابدال خوش

گرچه احوال جهان آشفته گشت

بو که از لطفم بود آمال خوش