نگار مهوش ما را که نیست مانندش
چه بودی ار برسیدی به عهد پیوندش
هوای خاطر ما چون هوای کویش کرد
ز جان شد او به کمند دو زلف پابندش
به ریش سینه ز دلدار مرهمی جستم
نداد مرهم و بر سر نمک پراکندش
چو دیده دید دو رخساره ی جهان آراش
به یک نظر دل مسکین بر آتش افکندش
تفاوتی نکند با همه بلا دل من
اگر کنی تو شبی از وصال خرسندش
بهقید زلف تو افتاد باز مرغ دلم
کجا خلاص توان دادن از چنان بندش
دلی که از بر ما رفت و گشت شیدایی
بگو که سود ندارد نصیحت و پندش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش
که تندباد اجل بیدریغ برکندش
به دوستی جهان بر که اعتماد کند؟
که شوخ دیده نظر با کسیست هر چندش
به لطف خویش خدایا روان او خوش دار
[...]
زهی شمایل موزون و قد دلبندش
که هر که دید رخش گشت آرزومندش
گر او در آینه و آب ننگرد زین پس
کسی نشان ندهد در زمانه مانندش
در آن نفس که لبش در حدیث میآید
[...]
روانه کن بر فرزند خود گلوبندش
خلاص کن ز الم قلب آرزومندش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.