گنجور

 
جهان ملک خاتون

روی او صبح من و ماه تمامست هنوز

زلف شبرنگ بتم مایه شامست هنوز

دل من مرغ صفت قید سر زلف تو شد

زانکه با خال رخت دانه و دامست هنوز

سرو بستان به همه شیوه و دستان که دروست

پیش آن قد دلارا به قیامست هنوز

گرچه آن غمزه ی سرمست به خونم برخاست

دل ما را سر زلف تو مقامست هنوز

بدهم کام دل ای دوست به شکرانه آنک

باره ی کام دلت پیش تو رامست هنوز

با من خسته جگر گفت که این دیگ هوس

مپز ای یار که سودای تو خامست هنوز

گر چو پیمانه شکستی همه پیمان مرا

باده ی شوق توأم در دل جامست هنوز

درد ما را صنما گرچه دوایی نکنی

بر زبان ورد دعای تو دوامست هنوز

نغمه عود و لب رود و چمن وقت بهار

پیش ما با رخ آن یار مدامست هنوز

شکر ایزد که یه ایام وصال رخ دوست

دو جهانم ز وصال تو به کامست هنوز