گنجور

 
جهان ملک خاتون

چکنم درد دل خود به که گویم آخر

مرهم ریش دلم را ز که جویم آخر

من سرگشته ی بیچاره ی مسکین غریب

بر در لطف تو عمریست که پویم آخر

به جوابی ز لب چون شکرت بنوازم

چند گویی سخن تلخ به رویم آخر

صبر گویی بکن از روی من آخر تا چند

ای عزیزم بر من آی به روزیم آخر

سرو شادی بُدم از باغ دلم برکندی

نه گیاهم که دگرباره برویم آخر

این چنین تشنه لب آب حیاتت که منم

ضایع ای دوست مکن بر لب جویم آخر

شه سوارا من دلخسته ز چوگان جفات

به سر کوی تو بنگر که چو گویم آخر

کیمیایی تو و من خاک درت گشته ز جان

نظری کن ز سر لطف به سویم آخر

سایل وصل تو ای دوست منم در دو جهان

به جفا بیش مران از سر کویم آخر