پیکان واقعات دلم را به غم بدوخت
مهر رخت به آتش هجران مرا بسوخت
دیگر به ماهتاب چه حاجت بود مرا
چون شمع روی آن بت مه روی برفروخت
تا از نظر برفت مرا آن رخ چو ماه
گویی دلم دو دیده ی مهر از جهان بدوخت
گرچه عزیز مصر دل خسته ی مَنی
یوسف به سیم ناسره نتوانمش فروخت
از آتش فراق تو کافروخت بر دلم
جانم بسوخت و بر من مسکین دلت نسوخت
خیاط روزگار جفاجوی سفله خوی
جز جامه ی فراق به بالای ما ندوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.