گنجور

 
جهان ملک خاتون

بی تکلّف خوشست بوی بهار

ناله ی بلبلان و بانگ هزار

سبزه و جویبار و طرف چمن

در صبوحی چه خوش بود با یار

روی در روی دوستان کرده

وز جفاهای دشمنان به کنار

گل رویش به صبح می خواهم

از دل و جان به غیر صحبت خار

قامتی همچو سرو در بستان

دلبری خوش حضور شیرین کار

یار ما تند و سرکشست و دلم

از جفا گشت از جهان بیزار

من بهشت برین نمی خواهم

گر نباشد مرا درو دیدار

گفته بودم بگو مرا باری

حاصل من نبود جز پندار

بر خطت سر نهاده ام چو قلم

سر دوانم مکن تو چون پرگار

در جهانم امید بر در تست

ناامیدم مکن ز خود زنهار