گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دوست ما به دست تو دادیم اختیار

ما را نزار و زار خدا را روا مدار

گر لطف می کنی تو به حال جهان بکن

زان رو که ما به لطف تو هستیم امیدوار

ای مدّعی تو را چه فتادست با منت

شرمی بدار از حق و ما را به ما گذار

گر زآنکه لطف دوست بود دستگیر من

فارغ من از بهشتم و با درد و غم چه کار

تو چون گلی شکفته به بستان به صبحدم

ما در فراق روی تو چون بلبلیم زار

تا کی به درد [هجر] تو باشیم مبتلا

ما را بدار یا نه که دست از جهان بدار

چندان قتیل عشق تو هستند در جهان

مانند ما بسی که نیایند در شمار