گنجور

 
جهان ملک خاتون

به صد امید درآمد دلم به کوی امید

بداد جان عزیز و ندید روی امید

به بوی آنکه امیدم به لطف بنوازد

نمی رود ز مشامم هنوز بوی امید

به لب رسید به امّید وصل جان و دلم

هنوز می ننشینم ز جست و جوی امید

بجز امید مرا جست و جوی با کس نیست

چگونه دست بدارم ز گفتگوی امید

روا نکرد امید مرا امید و هنوز

امیدهاست من خسته را به سوی امید

ز یمن بخت به چوگان خوشدلی روزی

به در بریم ز میدان عشق گوی امید

دلا ز باغ جهان گلبن امید مبر

که آب رفته درآید دگر به جوی امید