گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا چو دامن وصلت شبی به دست آید

و یا ز زلف تو تاری گرم به شست آید

ز لعل تو بر بایم به حیله بوسی چند

اگرچه غمزه خونریر یار مست آید

هرآنکه چشم تو را دید و آن لب میگون

یقین شدم که از آن باده می پرست آید

به ناز اگر بخرامی دمی سوی بستان

به پیش قامت تو سرو ناز پست آید

به رغم سرو چمن دلبرا ز جا برخیز

که با وجود قدت سرو در نشست آید

به کارگاه خیال از تو می کشم نقشی

مگر حریر وصالم شبی به دست آید

به روی من بگشا از جهان دری یا رب

مباد آنکه در وصل او به بست آید