گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون مرا هر دو جهان از توبه کامست امشب

پای مرغ شب وصل تو به دامست امشب

گر کنم سر به فدای شب وصلت چه شود

چون دلم را سر زلف تو مقامست امشب

گرچه آن ماه تمامم ز لبش کام نداد

هر قدر لطف که فرمود تمامست امشب

خواب در دیده ما نیست نگارا شب وصل

که مرا با رخ تو خواب حرامست امشب

به یکی بوسه دل خسته ی ما را بنواز

چون تو سرمستی و انعام تو عامست امشب

دارم از دولت تو مطرب و ساقی و ندیم

لب جوی و رخ دلدار مدامست امشب

دلبرا سنگ فراقت به دلم باز مزن

چون دل خسته ی محنت زده جامست امشب

گفتمش مدّت عمریست که تا سوخته ام

در غمت، گفت که اندیشه ی خامست امشب

گفتمش تا به کی این صبر که تلخم شد کام

کام دل ده که مرا نوبت کامست امشب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode