شب هجران که پایانش نباشد
بود دردی که درمانش نباشد
سری کاو از هوای عشق خالیست
یقین دانم که سامانش نباشد
مباد آن کس که در شبهای هجران
که بر دل هیچ فرمانش نباشد
کجا یابی کسی بر درد هجران
که دستی بر گریبانش نباشد
هر آن کاو یافت مشکل روز وصلش
بلای هجر آسانش نباشد
مبر بیهوده رنجی در پی او
که قول و عهد و پیمانش نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم پردرد و درمانش نباشد
شبان هجر پایانش نباشد
قدم در راه عشقی چون توان زد
که سر حدّ بیابانش نباشد
چه مشکل حالتی باشد کسی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.