گنجور

 
جهان ملک خاتون

خوش باشد ار آن دلبر جانانهٔ ما باشد

در بحر غم عشقش دردانهٔ ما باشد

بر رغم بداندیشان آخر چه شود کز لطف

آن جان جهان یک شب در خانهٔ ما باشد

شادی نبود ما را جز با شب وصل تو

گویی که غم عشقش هم‌خانهٔ ما باشد

بیگانه شدم از خویش تا با تو شدم پیوند

زآن رو که به جز عشقت بیگانهٔ ما باشد

شاید که ز جور تو ای نور دو چشم ما

اندر سر هر کویی افسانهٔ ما باشد

ای باد صبا مویی بگشای بیاور تا

تاری ز سر زلفش در شانهٔ ما باشد

گر هر دو جهان بخشند ما را به نظر ناید

ای دوست سر کویت کاشانهٔ ما باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode