نه درد عشق را پنهان توان کرد
نه صبر اندر غم هجران توان کرد
نه بر وصلش توانم شاد گشتن
نه از دست غمش افغان توان کرد
چو زلفش بس پریشانست ما را
کجا فکر سر و سامان توان کرد
چنین دردی که من دارم ز هجران
کجا درد مرا درمان توان کرد
اگر باشد امید روز وصلش
بسی دشوارها آسان توان کرد
اگر عید رخ او رو نماید
بسی جان و جهان قربان توان کرد
تو جانی و ز من دوری نگارا
صبوری راست گو از جان توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مسلمانان نه صبر از جان توان کرد
نه درد عشق را درمان توان کرد
نه بر دردش تحمّل هست از این بیش
نه از دست غمش افغان توان کرد
نه وصلش را توان دیدن به خوابی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.