غم هجر تو پایانی ندارد
به غیر از وصل درمانی ندارد
دلی کان بسته ی جانانه ای نیست
توان گفتن که آن جانی ندارد
هر آن سر کاو ز سودای تو خالیست
چو زلفت هیچ سامانی ندارد
چو مجموعست کار زلف از آن روی
غم حال پریشانی ندارد
خیالش با سواد دیده می گفت
که کس همچون تو مهمانی ندارد
همه اسباب خوبی دارد آن ماه
دریغا عهد و پیمانی ندارد
جهان را زان سبب رو در خرابیست
که اشفاق جهانبانی ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.