صبوری در غم جانان که دارد
دوای درد بی درمان که دارد
مرا گفتید بی سامانی از عشق
به عشق تو سرو سامان که دارد
به جان آمد دلم در بند هجران
چنین مشکل بگو آسان که دارد
طبیب من تویی آخر نگویی
که درد دل ز تو پنهان که دارد
مفرما صبرم از روی دلارام
صبوری از رخ جانان که دارد
خیالت نور هر دو دیده ماست
بگو تا این چنین مهمان که دارد
همه کس را بود مهر تو در دل
بجز من مهر تو در جان که دارد
جهانی در غمت بس ناشکیبند
از این پس طاقت هجران که دارد
به عید روی تو جان جهان را
فدا کردم چنین قربان که دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.